Wednesday, November 25, 2009

نمي دوني


هميشه هميشه‌ي هميشه يه جاي كار مي لنگه

يه جاي خوب يا بد نمي دونم

نمي دوني نمي دوني

و من تو روياهام تو را مي بوسم

و اين حالي كه من دارم

اي كاش داشتي اي كاش عشق را مي فهميدي نه براي من كه براي خود

نمي دوني نمي دوني چه حالي داره تنهايي

چه حالي داره اين احساس ميونه بهت تنهايي

چه حالي داره اين عشق ميونه خلوت خونه

و اين آشوب در آرامش

و اين حالي كه من دارم

چقدر اين حسه من خوبه

همين خوبه كه مي ميرم

و اي كاش حال مرا مي داشتي باز نه براي من

كه براي خود

نمي دوني نمي دوني نمي دوني

كه اين رويايي كه مي دونم نمي مونه

چقدر خوبه چقدر تلخه چقدر خوبه

نمي دوني كه ميدونم نمي موني چقدر تلخه چقدر تلخه

ولي هست و ميون قلبه من مونده

و اين آخرين بوسه تمومه باور من بود

تمومه اين حسه تنهايي ميونه اين عشقه روحاني

و اين روياي شيرينم چقدر خوبه چقدر خوبه

هوا رو از تو مي گيرم چقدر خوبه نمي دوني

نمي دوني چه حالي داره اگه حتي نمي دوني

و اين خونه هواي بوي تو رو داره

چه حالي داره اين تنهايي و اين رويايه مانايي

نمي دوني نمي دوني

و اين باور چقدر خوبه اگه بدونم براي عشق تو هم حال منو داري

چقدر اين حسه عشق خوبه چقدر اين هوا رو از تو داشتن

چقدر خوبه چقدر خوبه

نمي دوني چقدر آشوبم چقدر حالم خراب و چقدر اين حسه تنهايي داره فضا رو مي سوزونه

******

و اينجاست كه عشق سوزاننده است و مرگ در آتش چون ژاندارك و تمام قديسين در آتش اين را حس كرده اند و هميشه يه جاي كار مي لنگه لنگ هم كه چه لنگي؟!؟ يا پر از عشقي و شاد و يا اينكه پر از عشقي بازهم اما غمگين اونهم در حد مرگ و خودكشي و من تو را در گريه‌هايم مي بوسم تو را كه مي دانم غرق لبخندي و اين حس چه حسي است اينقدر قريب و غريب و فاتح نمي دوني چه حالي داري اين احساس جوان شدم واي هيجده سالگي شيرين در آينه بيداد مي كند اين را در عكسهاي اينروزها مي بينم چه حالي داره اين احساس نمي دوني نمي دوني نمي دوني



No comments: