Thursday, November 12, 2009

مجنون و نظامي


سرم درد ميكنه

صندل بياريد يار

طبيب از ملك اسكندر بياريد

اگر از ملك اسكندر نيومد يار

دوا از خانة دلبر بياريد

مجنون نبودم مجنونم كردي

از ملك خودم بيرونم كردي

*******

داشتم داستان مجنون ليلي رو مي خوندم

خداييش اين نظامي هم داستانهايي ساخته از عشق تو اين دوره مجنوني گويي درديست كه دوا ندارد در عصري كه عقل بشريت و علم روانشناسي ميگه كه مجنون عاشق نبوده بلكه يه آدمي بوده كه دلش مي خواسته خودش رو آزار بده به نوعي يك خود آزار

خوب اين از مجنون

****

بعد ليلي چي بوده كه وقتي به مجنون شلاق مي زدند

جاي شلاقها در تن ليلي كبود ميشده

گويا مفهوم عشق عوض شده و در اين زمانة پر نيرنگ و ريا و فريب

اي عشق چهره آبيت پيدا نيست

*********

سهراب هم كه ميگه

عشق صداي فاصله‌هاست

*****

ما هم كه از عصري ديگريم يه روزي استاد فراهاني به خواهرم مي گفت تو چطوري با اين آدم عصر حجر زندگي مي كني

شعرهايي كه دوست داره

كتابهايي كه مي خونه

و هنرهايي كه بهشون توجه داره

همه ماله نسلي فراموش شده است

و من هم فراموش شدم

واي چه فراموشي سنگيني چه فراموشي سنگيني

دلم براي باغچه مي سوزد

دلم براي كلاغي كه هر روز تمامي تمام تميزكاريهايم را به ... مي كشد مي سوزد

********

نمي تونم غمت بردارم ز دل يار

نمي تونم بسازم دورم منزل

نمي تونم دمي بي تو نشينم يار

دو پايم تا به زانو مانده در گل

*******

بعد به شيرين و فرهاد و خسرو فكر كردم

كه فرهاد سنگ شكني بود

عشق شيرين او را خلاق كرد

تا كتيبه بيستون بنگارد

*****

و همة اين عشقها وصل نداشتند

چرا؟ راستي خداييش خدا حضرت خدا خود خودش

چرا وقتي آدم رو خلق كرد حوا رو آفريد

اونهم از دندة آدم

نكنه خودش از تنهايي خسته شده بود

اما خوب ساختن يه خداي ديگه براش جذابيتي نداشت

او عشق شيطان را تجربه كرده بود گويا

*****

درون سينه پر پر مي زنه دل يار

صداي آيو دلبر مي زنه دل يار

همه شب همره مرغ خيالم يار

كجا مي گرده و در مي زنه دل

*****

و عشق شيطان هم انتها نداشت

اين ستيزه از حسادت بود و هست

آدم دلبري بلد بود هر چند سيب خورد

باز مسيح از دامن مريم متولد كرد و مسيح عاشق خدا بود و يوحنا عاشق مسيح

*****

بعد به مولانا و حضرت شمس فكر كردم

اينم يه جورشه

حالا چه جورش عالمان و عاقلان دانند

ما هم كه نه عاقليم نه عالم

همون مجنون باشيم بهتره خداييش رو هم حساب كنيد براي دنيا مجنون بهتر از جانيه

حالا كه همه جاني شدن ما مجنوني رو امتحان مي كنيم

*****

از اينجا تا به شيراز لاله كاشتم يار

ميون لاله ها سيبي گذاشتم

از اين ره مي روي سيبم نچيني يار كه اسم رود جونيم روش نوشتم

مجنون نبودم مجنونم كردي از شهر خودم بيرونم كردي يار

1 comment:

tardid said...

عشق ، هر چند عشقی نیروند ، در زیر نقاب روح ، مامور تن است !!!

البته دیگر گونه نگاهی باید که معنای ناشاد از آن برنگیرد .

چند روز پیش نوشته ای می خوندم از آخرین یافته های تجربی از ساختار فیزیکی بدن انسان . جایگاهی در مغر یافته اند که در لحظه مرگ فرمان خودکشی را به تمام سلول های بدن صادر کرده و در واقع آخرین فرمان را ابلاغ می کند . حیرت انگیز است .
خواه ناخواه عشق را نمی توان خارج از چارچوب اندامی و غریزه ها و خواهش های سوزان این جسم باشکوه جست .

شاید اینگونه بتوان اندکی با خود به ملاطفت برآمد .

شاد باش دوست ناشناس